سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

تولد بابایی و عمو مهدی

 عزیز دلم تولد بابایی و عمو مهدی تو باغ بود رفتیم اونجا و اونا رو حسابی سوپرایز کردیم خیلی خوش گذشت شما هم حسابی خوشگذروندی و کیف کردی با استخر اینم عکس دوستت که من عاشقشم ...
8 آبان 1392

چهارمین آتلیه

دردونه ی مامان و بابا اینجا یک روز مونده به عید 1392 شما و پرهام کوچولو همراه مامان باباهاتون اومدین آتلیه و حسابی عکساتون قشنگ شد. عین 2 تا ستاره ی آسمون که میدرخشه اینم عکسای عزیز دل دایی و زندایی و بهترین دوست سینا   ...
8 آبان 1392

عروسی دایی محمد و دومین آتلیه

عزیز دلم سینا جان 90/12/21 عروسی دایی محمد بود انقد به من خوش گذشت که حد نداشت میدونی چرا؟چون فرشته ی نازنینم یه ذره هم منو اذیت نکرد همش مثل یه مرد داخل مردونه بودی به من که خیلی خوش گذشت اینم عکس پسر گلم آخه قبل از عروسی رفتیم آتلیه همراه عمه ریحانه و عمو محسن هم اونا عکس گرفتن هم من و بابایی هم گل پسرم ...
8 آبان 1392

بستنی

آخه این همه بستنی اون هم یکجا پسر گلم بابایی روز یکشنبه 92/8/5 واسه پسرم یه عالمه بستنی خرید.بس که تو دوست داری و هر شب به بابای میگی بابا بتنی چوبیا بخر من(بابیی بستنی چوبی بخر واسه من) حالا انقدر بستنی هست که نمیدونی از کدومش بخوری ...
8 آبان 1392

ایگوانا

پسمل خوشتل موشتلم 1 آبان 92 وقتی ظهر از خواب بیدار شدی دیدی بابایی برات یه دونه ایگوانا خریده حسابی ذوق زده شدی و کیف کردی جوری که اصلا یادت رفت خواب بودی حالا یه عشق به خرگوشت اضافه شد   ...
8 آبان 1392

عروسی

پسرک قشنگم دوشنبه تاریخ 92/7/29 عروسی پسر عمه مریم مامانی و پسر خاله مریم بابایی آقا محمد حسین بود و شما حسابی تیپ زده بودی به قول بعضیا دخترکش شده بودی قربون خنده هات ...
8 آبان 1392